چه جای ماه،
که حتی شعاع فانوسی،
درین سیاهی جاوید، کورسو نزند!
بجز طنین قدم های گزمه ی سرمست،
صدای پای کسی،
سکوت مرتعش شهر را نمی شکند.
به هیچ کوی و گذر،
صدای خنده ی مستانه ای نمی پیچد.
- کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است؟
چراغ میکده ی آفتاب خاموش است!
فریدون مشیری
۱۳۴۷
کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است؟
واقعا کجا؟/
سلام حمیدآقای گل وگلاب
کجایی تو ؟کم پیدایی؟
از بچه هایی که قبلا واسه هم کامنت میذاشتند هم دیگه کسی نمانده !
عجب روزگاریه
جایی برای رها کردن نیست...
هنوز که هنوزه حتی از زمان تین ایجریم هم بیشتر فریدون مشیری رو دوست دارم. اون زمان ها با شعرهاش عاشق هم نی شدم حتی
کاش یکم بیشتر بنویسی
کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است؟
چراغ میکده ی آفتاب خاموش است!
اما توام بدتر از من وب می نگاریها
salam kolle weblagheto khondam bad nabod tanx
2 ta matlab gozashtam khasti biya bekhoon nazar bede
mamnon misham
khasti mano be esme بیگانه link kon
www.parkali.blogfa.com