چه جای ماه،
که حتی شعاع فانوسی،
درین سیاهی جاوید، کورسو نزند!
بجز طنین قدم های گزمه ی سرمست،
صدای پای کسی،
سکوت مرتعش شهر را نمی شکند.
به هیچ کوی و گذر،
صدای خنده ی مستانه ای نمی پیچد.
- کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است؟
چراغ میکده ی آفتاب خاموش است!
فریدون مشیری
۱۳۴۷