... و اما امروز

نوشته های حمید لطفی

... و اما امروز

نوشته های حمید لطفی

تاریک

چه جای ماه، 

که حتی شعاع فانوسی، 

درین سیاهی جاوید، کورسو نزند! 

بجز طنین قدم های گزمه ی سرمست، 

صدای پای کسی، 

سکوت مرتعش شهر را نمی شکند. 

 

به هیچ کوی و گذر، 

صدای خنده ی مستانه ای نمی پیچد. 

 

- کجا رها کنم این بار غم که بر دوش است؟ 

چراغ میکده ی آفتاب خاموش است! 

 

فریدون مشیری 

      ۱۳۴۷

اولین حرکت برای تصفیه جدید

اینکه نمی دانی قرار است چه شود بیشتر آزارت میدهد. 

دقیقا یک سال قبل در چنین روزی لباس خاکستری بر تن، در اتاقی موکت شده در ابعاد ۷ در ۷ با ۸ نفر دیگر در انتظار مشخص شدن سر نوشت خود بودیم!  

در شب ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ برای اطلاع از موضع رسمی حزب پس از جلسه دفتر سیاسی به ساختمان مرکزی رفتیم.

حدود ساعت ۲۰:۳۰ عده ای ناشناس با لباس شخصی که بعدا مشخص شد نیروهای اطلاعات سپاه بودند وارد ساختمان شده و همه حتی آبدارچی و دربان را هم به زندان اوین، بند اطلاعات سپاه منتقل کردند.  

از ساعت ۴ صبح برای بازجویی به نوبت با چشم بند فراخوانده شدیم و در نهایت ساعت ۱۷:۳۰ در حدود بزرگراه چمران آزاد شدیم. 

دیروز آن شد و امروز این، فردا چه میکنید؟!

نمیدانم اینهایی که امروز به قول نوه اش «هنوز بیست سال بیشتر از فقدانش نگذشته» برای بیت و حریم و حرم بزرگترین شخصیت انقلاب حرمتی قائل نیستند، فردا بر سر آنکه امروز تکیه بر جایش زده چه خواهند آورد؟! 

سال قبل بعد از رو شدن کارنامه ی سیاه دولت نهم و وقایع پر آب چشم بعد از انتخابات، در روز اربعین حسینی آنچه بر حسینیه جماران رفت نشانی از ۱۴ خرداد امسال داشت؛ تا فردا باز چه کنند! 

امیدوارم تمام این رفتارها با تمام هزینه ای که برای ملک و ملت و انقلاب دارد، روزی که بالاخره عقلایی بر مسند اجرا نشینند و به گواه تاریخ عاقبت تیغ از دست زنگی مست بیفتد، جایی برای جبران مانده باشد...

از بس که خری!

من نفهمیدم آقا! 

یارو رو تو ده راه نمیدادن جارو به دمش بست! 

نکبت از پس یه طویله بر نمیاد تز گاوداری چند صد هکتاری با هلشتاین اصلاح شده رو میده! 

تو به کاه و یونجه همینا برس ببینم بلدی، راجع به باقیش زر میزنیم حالا. 

کاش همینقدر هم توسعه شامل حالمون نمیشد تا با غلتک از روت رد میشدن اونوقت دستت میومد یه من ماست چقدر ترشه!  

آی میخندیدم... 

بماند که حالا یه جورایی دست همه اومده که شبها خواب آرماگدون میبینی، اما یه نصیحت بهت میکنم بکن تو ماتحتت، لشکر شرق که از دجله ی خشک میگذره به سمت کوه مجیدو از هر جا راه افتاده باشه علی الحساب از این خراب شده نیست!  

خرس گنده ی بد ترکیب سیبری رو ببین، کلی داره خرج هیکل گهش میکنه که مد روز بشه!

حالا ببین کی گفتم! 

یه بار قبلنم تو اون یکی خونه که خرابش کردی بهت گفته بودم الاغ جان، با این جفتک چارکش بازیا نه بچه ها تو کوچه بازیت میگیرن نه تو خونه سهم جوت بیشتر میشه!  

سرتو بنداز پایین بارت رو ببر! 

 

  • راستی تولد ۳ سالگی "و اما امروز" به دلیل خوردن پلمپ  اداره بهداشت(!!) در سکوت برگزار شد! از این به بعد مبدا تاریخ را از پست قبل در نظر میگیریم!!